امتیاز IMDB: 7.8
امتیاز راتن تومیتوز 89%
بازیگران: تام هنکس ، هلن هانت ، لری وایت ، پیتر وون برگ ، وینس مارتین کارگردان: رابرت زمیکس سال ساخت: 2000 کشور آمریکا
(چاک نولند) تحلیلگر سیستم یک شرکت پستی بزرگ است و زندگی فعال و پویایی دارد به شدت به هدر رفت زمان اهمیت میدهد و تاکیدش در سخنرانی به از دست ندادن دقایق نشان از بیش فعالی وی در زندگی مدرن است. سرعت گذشت زمان در زندگی وی بسیار بالاست و تمام کارها را با سرعت بالایی انجام میدهد در این قسمت از فیلم که سکانس های معرفی شخصیت و مکاناست حرکت دوربین هم به طبع محتوا کارکردی سریع و پویا دارد و توامان در حرکت است (به حرکت دوربین دقت کنید)
وی شخصی است که تلاش میکند کنترل زندگی و سرنوشت را تحت کنترل داشته باشد. اما نمیداند سرنوشت قرار است چه چیزی برایش رقم بزند. برای خداحافظی از نامزدش به دیدن او میرود و به عنوان هدیه یک ساعت کلاسیک دریافت میکند و خودش هم به نامزدش پیجر اعلام زمان هدیه میدهد. ( به کارکردن زمان و ساعت در میزانسن و بک گراند تصویر دقت کنید) پس از شروع سفر بر اثر یک حادثه فقط او نجات یافته و از یک جزیره دور افتاده سر در میاورد. از اینجا به بعد تمام المان ها نشان از مفاهیم خاصی دارند که به آنها باید توجه کرد. مثلا دقیقا در ابتدای ورود وی به ساحا هم پیجر و هم ساعتی که از نامزدش هدیه گرفته از کار میافتد که نشانه این است که اینجا نیازی به آنها نیست و دیگر زمان به شدت کند خواهد شد و دوربین هم در این قسمت های فیلم ثابت و آرام هست.
(چاک) در این جزیره از ابتدای هبوط انسان به زمین تا به امروز (عصر ماشینیسم و کامپیوتر) را زیست واقعی کرده و به شناخت و درکی جدید از زندگی میرسد.
(از گیاه خواری به خام خواری سپس زندگی در غار و در انتها پخته خواری و کشیدن اشکال بر روی سنگ و کشف آتش) فیلم در سطوح مختلف کشمکش های مختلفی را به تصویر میکشد.
بسیاری این کشمکش را بین کارکتر و طبیعت عنوان کرده اند که به شدت غلط است زیرا توجه کنید که در جزیره ی دور افتاده ای که به عمد نه جغرافی به ما میدهد و نه زمان در آن مفهومی دارد این خود طبیعت است که تمام وسایل زنده بودن را برایش فراهم میکند (آب، نارگیل ، خورد شدن سنگ به شکل چاقو و غیره.)
و کشمکش واقعی در حقیقت بین کارکتر و سرنوشت است زیرا وی کاملا اسیر سرنوشت شده و دست تقدیر مسیر دیگری برایش رقم میزند. در انتهای فیلم که همان لوکیشن ابتدای فیلم است در یک چهارراه که نماد مسیر های تازه برای انتخاب زندگی جدید است با لبخند به سمت راهی جدید انتخابش را به ما اعلام میکند. ولی دقت کنید که این اعتلا و رشد در زندگی مدرن غیرممکن به نظر میرسید او باید از زندگی مدرن و به شدت سریع، فاصله میگرفت تا در یک جهان سنتی و به دور از هیاهو پر سرو صدای مدرنیته و صنعت در آغوش گرم و به ظاهر خشن ولی مهربان طبیعت به اصل خویشن بازگشت میکرد.
مدرنیته ای که آغازش فریاد نگرانی بسیاری از فلاسفه را درآورد. مارتین هایدگر عصر مدرن را، عصر ظلمت اعلام میکند و فریاد میزند در این عصر موضوعات کم بر دغدغه های کیفی پیروز شده اند و کل زندگی به یک معادله سودگرانه تبدیل شده است. به همین دلیل انسان امروز از یک بحران به آغوش بحرانی دیگر می غلطد، دوران مدرن عصر فراموشی هستی است.
آیا ما هم میتوانیم مثل چاک نوریس از سطح زندگی شلوغ خود فاصله بگیریم و به درکی جدید از امکاناتی که به راحتی در اختیارمان است برسیم؟
مثل نگاهی که چاک در مهمانی انتهای فیلم به شعله ی فندک میکند آیا زندگی ما هم نیاز به یک دور افتادگی از هیاهوهای شلوغ پسامدرن ندارد؟! و آیا چاک نوریس نماینده ی خود ما (انسانهای گیر افتاده در لابلای چرخ دنده های ماشین مدرنیته) نیست؟؟ که اعلام میکند برای من اتفاق افتاد دنبال من بیایید خیلی زیباست !!!