تابلو فیلم The Shining
فیلم درخشش (The Shining) ساخته کارگردان نام آشنای سینما، استنلی کوبریک یکی از تحسین شدهترین فیلمهای تاریخ سینما به شمار میرود. این فیلم در سال 1980 سه سال پس از انتشار کتابی به همین نام ساخته شد. (تابلو فیلم The Shining)
داستان فیلم The Shining درباره نویسندهای به نام جک تورنس با هنرنمایی بینظیر جک نیکلسون (Jack Nicholson) بوده که به همراه همسر و پسرش به مدت شش ماه در یک هتل اقامت دارند. لوکیشن فیلم یک هتل تابستانی بوده که در دل کوهها واقع شده است. به دلیل سرمای زیاد هوا این هتل در فصلهای پاییز و زمستان تعطیل بوده و برای جلوگیری از یخ زدگی باید کسی داخل هتل اقامت داشته باشد تا فضای داخلی را گرم کند. جک تورنس به رئیس هتل پیشنهاد میدهد تا آن سال را او و خانوادهاش در هتل اقامت کرده و در ازای آن کسب درآمد کنند.
جک به دلیل شغل نویسندگی این فرصت را غنیمت شمرده و قصد دارد تا کتاب خود را در طول زمستان به پایان برساند. با این حال همسرش از اوضاع پیش رو آن چنان راضی به نظر نمیرسد زیرا محیط را برای پسر کوچکشان مناسب نمیبیند.
كوبریك است و دلمشغولی دیرینه اش، خشونت. این بار این فیلمساز مستقل و جنجالی انگشت بر نقطه حساسی از این ورطه گذاشته است؛ روانشناسی خشونت و بررسی خاستگاه بازتاب بیرونی و انفعالی این پدیده در بخش ماورایی، روحانی و روانی انسان. او پیشتر از این در فیلم پرتقال كوكی دست به این آزمایش زده بود و خود را از این نظر به پیش رانده بود اما این بار او بر بار روانی خشونت و چگونگی بیدارگری این شبه غریزه حیوانی بیشتر تاكید كرده است. كوبریك با عاریت گرفتن داستان عجیب استیون كینگ (نویسنده معاصر داستانهای وحشت) مخاطب را به عمق تنهایی های خود می برد و از انگیزش اهریمن درونی با خودنگری و عدم توانایی استحاله در خود سخن می راند. او با قدرت تمام فاصله حقیقت و مجاز را در می نوردد تا جایی كه دیگر قابل تشخیص نیستند و سررشته منطقی داستان تنها به دست كوبریك است و بس و از این نظر میتوان گفت از بیرحمانه ترین آثار او می تواند باشد. (تابلو فیلم The Shining)
آقای تورنس (با بازی جك نیكلسون) نویسنده ایست منطقی و متعصب و كسی است كه به اخلاقیات و قول و قرارها پایبند است اما تنهایی، كه البته منظور كوبریك بیشتر تنهایی شخصیتی است تا تنهایی با مفهوم عام، باعث صعود حیوانگرایی و نزول متناسب انسانیت می شود. در این داستان، كابوسها تبدیل به واقعیت می شوند و برعكس، به سكانس خواب دیدن تورنس پشت میز كار و یا حضور پیرزن در حمام اتاق هتل توجه كنید. این تبادل حقیقت و مجاز تعبیری برای توجه به بازتاب مسائل روزمره زندگی در ذهن و پس از آن سیستم عصبی است، سیستمی كه نماینده و مسئول اخلاق، سیمپتومها یا نشانه های روانی است و بلادرنگ دریافتی های خود را به روشهای مختلف از جمله جنسیت، خشونت و به طور كلی غریزه به بیرون متبادر می كند.
درخشش قصه خشم است، خشمی كه اخلاق حیوانی را وقع می نهد و خاستگاهش چیزی نیست جز عقده، حقارتها و كاستیهای شخصیتی یك انسان. او یك مسئله روانشناسانه را مطرح میكند: عقده. آقای تورنس یك آدم عقده ایست. به سكانسی كه تورنس به همسرش اشاره می كند و تذكرهای پیاپی او را برای بدرفتاری با دنی یادآور می شود نشان دهنده همین واقعیت است و این عقده همچون دملی چركین بصورت اعمال خشونت و قتل سرباز می زند. این یك جامعه كوچك است و مشت نمونه خروار است. یكی دیگر از جنبه های روانشناسانه فیلم ارتباط دنی پسر تورنس با دوست خیالی خویش «تونی» است. تونی نماینده تمام خللها و نقص هایی است كه یك انسان می تواند داشته باشد. آن چیزهایی كه آدمها بدان ها نیازمندند و حتی بیشتر از آن نسبت به آنها احساس مالكیت می كنند اگر از آدمی باز پس گرفته شوند یك معضل روانی ایجاد می شود. نیاز به امنیت، نیاز به محبت و هم صحبت از جمله نیازهای فطری یا به زعم روانشناسان از نیازهای غریزی انسان است. دنی بر اساس چنین نقصی صاحب دوستی چون تونی شده است و تمام عقل خود را به او عاریت می دهد. دقت كنید كه افكار عاقلانه دنی از زبان تونی ذكر می شوند. (تابلو فیلم The Shining)
هرچند كه استیون كینگ تجربیات خود را در پرداخت شخصیت تورنس به كار گرفته است اما در پیشبرد قصه درخشش از تخیل كوتاهی نكرده است. یكی از استعاره های فیلم راهروهای مارپیچ و معمایی بیرون هتل است، این راهروها نماینده مشكل پیچیده روانی هستند. دنی و مادرش از این گرفتاری بیرون می آیند چون هردو نقص روانی خود را به گونه ای جبران كرده اند اما تورنس در وسط این مخمصه منجمد می شود. كوبریك قصد ندارد بیننده را از فیلم بترساند، بیشتر او نیت دارد كه بیننده را از «انسان» و پیچیدگیهای روانی او بترساند. او خاطرنشان می سازد كه همه انسانها قاتل بالقوه هستند و باید این خشونت ذاتی در زمینه و بستر مناسب قرار بگیرد تا احیا بشود. درخشش از این نظر فیلم ترسناكی است. گمان میكنم تنها كوبریك است كه جسارت نمایش چنین واقعیتی را داشته باشد. خشونت ذاتی است و همگی از آن سهم دارند. جك نیكلسون بازی به یاد ماندنی از خود به نمایش گذاشته است. كوبریك هم در انتخاب نگاه دوربین و دكوپاژ خود بسیار قوی عمل كرده است. فیلم روانشناسانه او یك معماست، درست مانند راه گمشده بیرون هتل.
در این فیلم ما با دو مفهوم روبه رو هستیم : یکی احساس فوق طبیعی/درخشش که سیستم احساس خطر دنی است و دوم خانه ای در تسخیر ارواح که در مورد آن دیک می گوید : «هر اتفاقی بیفتد می تواند عواقبی در پی داشته باشد.
دیالوگهای به یاد ماندنی فیلم:
“تورنس: وقتی صدای تایپ كردن رو می شنوی یعنی اینكه من دارم اینجا كار میكنم. یعنی اینكه اینجا نیا و مزاحم من نشو. فكر میكنی میتونی این كار رو انجام بدی؟
وندی: آهان!
تورنس: خوب چرا از همین الان شروع نمی كنی و گورتو گم نمیكنی؟”
“لوید: زن ها، موجوداتی كه بدون اونها نمیشه زندگی كرد، و با اونها نمیشه زندگی كرد.
تورنس: جملات قصار میگی لوید… جملات قصار!
وندی: من باید برم تو اتاق و به این ماجراها فكر كنم!
تورنس: تو یك عمر لعنتی وقت داشتی به همه چیز فكر كنی! با این چند دقیقه میخوای چیكار كنی؟”
“تورنس: من بهت آسیب نمیزنم، فقط میخوام مغزتو داغون كنم!”
“دیك هالوران: بعضی جاها مثل بعضی آدما هستن، بعضی درخشش دارن و بعضی نه!”
“لوید: چی میل دارید قربان؟
تورنس: چیزی كه منو از پا در بیاره… تو كه میدونی؟”
“دنی: تونی من میترسم
دنی (با صدای تونی): حرف اقای هالوران رو به یاد بیار. این مثل عكسای یه كتابه. واقعیت نداره!”
ایلین –
بنظرم طرح اول تابلو فیلم شاینینگ قشنگتره
رها –
بازی جک نیکلسون توی این فیلم عالی بود
ahmad2x –
این فیلم فوق العادس تاحالا ده بار دیدمش ممنون از سینما تابلو بابت تابلو فیلم درخشش