تابلو فیلم Reservoir Dogs
سگهای آبانبار (Reservoir Dogs) فیلمی با محوریت سرقت است. گروهی از خلافکاران دور هم جمع میشوند، به هرکدام از آنها نامی مستعار بر مبنای رنگها داده میشود و آنها با همکاری هم به مغازهی جواهرفروشی دستبرد میزنند. ولی وقتی یکی از کارکنان مغازه آژیر پلیس را فعال میکند و یکی از گانگسترها به نام آقای بلوند هم در واکنش به این کار کارکنان جواهرفروشی را میکشد، همهچیز خراب میشود. پلیس سر میرسد و خلافکارها هم باید با کشتن مردم بیگناه و ماموران پلیس خود را از مخمصه نجات دهند. (تابلو فیلم Reservoir Dogs)
اگر سگهای انباری روایتگر چنین داستانی بود، زیاد فیلم جالبی نمیشد. ولی تقریباً کل فیلم در انباری پس از وقوع سرقت اتفاق میافتد. در افتتاحیهی فیلم سگهای انباری در کافهای مشغول صرف صبحانه هستند، تیتراژ فیلم نمایش داده میشود و ناگهان به دنیای پرآشوب پس از سرقت هل داده میشویم. آقای نارنجی، که بعداً لو میرود مامور مخفی پلیس بوده، در جریان فرار زخمی میشود و سر قرار اعضای گروه متوجه میشوند که یک نفر به آنها نارو زده است. از اینجا به بعد سگهای آبانبار دیگر داستان سرقت نیست، بلکه موضوع آن چیز دیگری میشود. از اینجا به بعد داستان فیلم دربارهی گروهی از خلافکاران است که باید با آقای نارنجی زخمی، قتلعام مردم به دست آقای بلوند و این احتمال که یک نفر از خودشان بهشان خیانت کرده دستوپنجه نرم کنند. اینها همه درونمایههایی اخلاقی هستند.
تماشای فیلم Reservoir Dogs تجربهی عجیبی است؛ فیلم داستانِ بهشدت سادهای دارد، شخصیتهایی که هویتشان به یک رنگ خلاصه شده است، دیالوگهای انبوهی که بخش اعظم آنها بیارتباط با داستان هستند و ظاهرا تنها کاربردشان پرچانگی بی حد و مرز شخصیتهاست، خشونت اغراقشده و بیمارگونه – که البته ریشه در فیلمساز دارد – خون و خونریزیهای غیررئالیستی و البته یک بودجهی بسیار کم، چند لوکیشن محدود و دوربین روی دست فردی آماتور و غیرحرفهای. پس چه عاملی Reservoir Dogs را به فیلمی متفاوت تبدیل میکند؟ پاسخ این پرسش را باید در بیادعایی فیلمساز جستوجو کرد؛ فیلمسازی که میداند توانش چقدر است و چه قصهای را انتخاب کرده و از پس تعریف کردن قصه بسیار کوچک خود برمیآید. (تابلو فیلم Reservoir Dogs)
میتوان Reservoir Dogs را فیلمی ساده و بیاهمیت قلمداد کرد و آن را زیر سایهی فیلمهای بزرگتر کارنامهی کوئنتین تارانتینو قرار داد، یا میتوان از ورای ظاهر غیرجدی آن، کمی جدی به آن نگاه کرد و سوالاتی پرسید؛ چرا این شخصیتهای کاریکاتوری را باور میکنیم؟ چرا این داستان تکراری نفوذی در یک گروه خلافکاری به چنین تجربهی بدیعی تبدیل میشود؟ چرا وقتی در پایان فیلم، نالههای آقای سفید را میشنویم، شکستی تراژیک را همراه او تجربه میکنیم؟ چرا آخرین کادر فیلم، یک کادر خالی ساده و بیپیرایش، معانی عمیقتری را حمل میکند؟ و در یک کلام و به سادهترین بیان، چرا فیلم Reservoir Dogs در عین سادگیش، فیلمی تاثیرگذار و البته مهم است؟ برای پاسخ دادن به این پرسشها باید به درون دنیای کوچک Reservoir Dogs سفری بکنیم و روایت این فیلم را در سه بخش پیرنگ، شخصیت و زاویهی دید تحلیل کنیم.
شخصیتهای تکبعدی و فاقد پیچیدگی که نه هرگز در تیپ تعریف میشوند و نه در تعریف شخصیت به معنای کلاسیک آن میگنجند؛ انسانهایی که نه آنقدر قابلپیشبینی هستند که بتوانیم رفتارهای آنان را در یک الگوی مشخص بگنجانیم و نه آنقدر قابلدرک هستند که بتوانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم. بلکه همانطور که پیشتر گفته شد، بیهویتهای ناشناختهای هستند که قرار نیست هیچ وقت بهدرستی آنها را بشناسیم. اما چرا این بیهویتی شخصیتها، به صفتی مذموم بدل نمیشود و از اثر بیرون نمیزند؟ اساسا چرا ما موجودات از ناکجاآباد آمده و هدفها و اصولشان را باور میکنیم؟
درونمایهی فیلم شناخت هویت انسانی است و شخصیتهای فیلم، در طی صد دقیقهی پرتلاطم، در تلاش هستند تا به عمق روح یکدیگر نفوذ کنند و دوست و دشمن را از هم بازشناسند. این گونه شخصیتپردازی Reservoir Dogs در هماهنگی با درونمایهی آن قرار میگیرد و عدم روایت داستان پیشزمینهی آنها توجیه میشود. ما از گذشتهی این انسانها چیزی نمیدانیم، نه به این دلیل که آنها گذشتهای نداشتهاند، بلکه چون قرار نیست از آن چیزی بدانیم. و جذابیت اصلی فیلم و معمای آن نیز در همین نادانستگی نهفته است. در واقع اگر اتمسفر بدبینانه، مرموز و شکاکانهی سگهای انباری را از آن بگیریم، همهی این کاراکترها و رفتار و گفتارشان به کلیشههای غیرقابلباور تبدیل میشود. اما وجود همین اتمسفر همچون یک گرانش قدرتمند، تمامی این کاراکترها را کنار هم نگه میدارد و از گسیختن داستان جلوگیری میکند. (تابلو فیلم Reservoir Dogs)
هویت این شخصیتهای مجهول به واسطهی تفاوتهای اساسی آنها با یکدیگر تعریف میشود؛ در یک نگاه کلی و در دو سر این دوقطبی تفاوتها میتوان آقای سفید و آقای بلوند را قرار داد. قاعدهمندی و اصول داشتن آقای سفید در مقابل بی قید و بندی آقای بلوند قرار میگیرد. تضاد این دو اندیشه در بحران مرکزی داستان، خودش را نشان میدهد؛ آقای سفید کسی است که با وجود برهم خوردن نقشه، همچنان به آن پایبند است و به انباری باز میگردد، و حتی حاضر است جان رفیق خود را برای از دست دادن این اصول از به خطر بیندازد و آقای نارنجی را به بیمارستان نرساند. در مقابل آقای بلوند با بیاصولی خود نقشه را به هم زده است و دیرتر از بقیه به انباری باز میگردد.
آقای سفید، مردی با اصول مشخص است که خطای تراژیک (هامارتیای) خود را هم بر اثر زیر پا گذاشتن همین اصول مرتکب میشود. اما این خطای تراژیک چیست؟ خطای تراژیک آقای سفید همان افشاگری است و او کیستی خود را برای آقای سفید برملا میکند. در واقع اگر آقای سفید در مقابل پرسش آقای نارنجی از اسم او، سکوت میکرد و هیچ به او نمیگفت، اساسا سرنوشت این ماجرا به گونهای دیگر رقم میخورد. آقای نارنجی را به بیمارستان میرساندند و در پایان هم او و هم بقیهی شخصیتها زنده میماندند. اما این پاسخ بهایی سنگین دارد و آن شکست تراژیک آقای سفید است. چنین سرنوشت مشابهی نیز برای آقای نارنجی پیش میآید؛ نفوذی این گروه تبهکار که کیستی خود را از بقیه پنهان کرده و او نیز با برملا کردن هویت خود برای آقای سفید در پایان داستان، جانش را از دست میدهد. سینما تابلو
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، از طریق دکمه زیر اقدام نمایید. اگر این محصول را قبلا از سینما تابلو خریده باشید، نظر شما به عنوان مالک محصول ثبت خواهد شد.
افزودن دیدگاه جدیدهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.